فلسفه تعلیم و تربیت غرب و شرق نمی توان انکار کرد که هر منطقه ای برای خودش فرهنگ متفاوتی دارد ، زیرا پیشینه جوامع متفاوت از دیگری میباشد . اصولاً فلسفه ی غربی در بعد آموزشی و تعلیمی واجد و مکتب مدرن و سنتی میباشد که ریشه های آن در پایتخت یونان باستان یعنی آتن و سپس رم و هم چنین مسیحیت – یهودیت است در حالی که فلسفه ی شرق از اسلام ،کنفوسیوس ، تائوئیسم و بودائیسم ریشه میگیرد . این ها ، قطعاً بر نظام زندگی تاثیر گذار بوده اند و طبعاً هر یک از آنها نظام آموزشی خاص خود را بوجود آورده اند . هر یک از کشورهای شرقی و غربی تفاوت های روشن و ملموسی در روش هایشان در خصوص رشد و تحول و شکل دادن افراد جامعه ی خود دارند و مهارت ها و نگرش های متفاوتی را به وجود می آورند از این رو ، فرهنگ های گوناگون ، فلسفه های متفاوتی خواهند داشت و لذا، روش ها و راه های متنوع و متفاوتی برای انجام دادن امور به ویژه در آموزش دادن به نسل های بعدی دارند .
-مشارکت دانش آموزان در فعالیت کلاس درس :
با مقایسه مکاتب شرق و غرب می توان دریافت که غربی ها بر روی یادگیری فعال تاکید دارند در حالی که شرقی ها یادگیری منفعل را ترجیح میدهند . در زمان یونان باستان ، فیلسوفان غربی مانند ارسطو (Aristotle) افلاطون (plato) و سقراط ، تفکر منطقی را تشویق و ترویج می کردند ولی به نحو متفاوتی ، شرقی ها ، دانش و علوم را به طور مستقیم از آموزه های مذهبی مانند اسلام ، بودائیسم ، کنفوسیوس ، آیین هندو ، و تائوئیسم به دست آوردهاند _(2009chiamnonn) این نوع آموزش های شرقی ، بیشتر به صورت یک انتقال یک سویه دانش است به این صورت که ایمان و اعتقاد ، افراد را برای پذیرش قوانین و کنترل بر آنها ، به صورت دستور العمل ها و توصیه ها و برای زندگی آماده می کند. در روشهای غربی ، دانش آموز یا هر یادگیرنده ای به صورت یک یادگیرنده ی فعال عمل می کند و آموزش فرایند یادگیری بر پایه ی معلم – محوری نیست .مربیان و معلمان غربی دانش آموزان را تشویق میکنند تا در کلاس فعال باشند و در ارائه ایده ها و طرح های نو و بدیع مشارکت جویند تا نقش آنها به عنوان دانش آموز به حداکثر آن برسد نه این که فقط معلم فعال باشد و آموزش دهد.
به طور مثال آنها مدام تشویق میشوند تا فکرکنند و ایده ها و نظراتشان را بیان کنند و در بحث ها شرکت جویند . در مباحث کلاسی از دانش آموزان خواسته می شود تا ایده های خود را برای کل کلاس بگویند . این کار ، باعث می شود تا آنها نه تنها در کلاس درس بلکه حتی در بیرون از کلاس نیز فعال بوده و به آن طرح ها و نظرات فکرکنند . گذشته از این ، هم چنین به دانش آموزان فرصت داده میشود تا توانایی ها و استعداد هایشان را به وسیله ی تجزیه و تحلیل کردن و حل مسایل با روش خودشان نشان دهند . این کار ، از طریق تکالیفی که معلمان به دانش آموزان می دهند صورت پذیرد تا با روش خودشان تحقیق و مطالعه کنند و در خصوص برخی از مسایل و مباحث که در دروس آتی داده خواهد شد به تفکر و مطالعه بپردازند .
از این رو ، به هر دانش آموزی یک شانس و فرصت برای یادگیری در خصوص تحقیق و مطالعه ی مرتبط با موضوع داده می شود . به نظر تورنتون فرایند حل مساله یکی از پایه های اساسی و مهم برای رشد و تحول ذهنی و عقلی و نقادانه شان می شود لذا ، می توان گفت که تحول و توسعه ی آموزش و تعلیم در غرب ، مهارت تفکر ، حل مساله و مهارت ارتباط و پیوند اطلاعات را در بر دارد که به خوبی در فلسفه ی غرب با یکدیگر ادغام شده اند . به عبارت دیگر ، فرایند آموزش و یادگیری از طریق فلسفه ی آموزشی شرق ، بر خلاف غرب، تاکید بر روی کارآمدی و بازده معلمان دارد تا دانش آموزان به این معنا معلمان به طور مطلق مسوول کارآمدی و کارآیی کلاس درس هستند و می باید با ارائه ی یک طرح و نقشه برای فعالیت های دانش آموزان ، این نتایج و کارآمدی را ارتقا بخشند . برای مثال ، هر چیزی از دانش آموزان خواسته نمی شود بلکه این معلمان هستند که تعیین می کنند دانش آموز چه کاری را انجام دهد یا ندهد به طور معمول ، از دانش آموزان خواسته نمی شود که موضوعاتی را که می خواهند در خصوص آن در کلاس بحث و گفتگو کنند، عملی کرده و به صورت تحقیق و پژوهش درآورند بلکه آنها فقط مسوول هستند که آنچه را می شنوند دریافت کرده و آنها را بپذیرند. گذشته از آن ، دانش آموزان تشویق نمیشوند تا نظرات و ایدههای خود را درباره برخی از امور بیان کنند و حتی پاسخ هایی که به سوالات داده می شوند می باید طبق نظر معلمان باشند وگرنه مورد قبول واقع نمیشوند . بر اساس نظر روهاتی ، یکی از دلایل این که چرا معلمان به ندرت و به زحمت راهبردهای متنوع و گوناگون آموزش دادن خلاق و ابداعی را تحقق نمی بخشند این است که آنها به طور افراطی به جای این که به تحقیق و پژوهش اعتقاد داشته باشند ،توجه زیادی به نظریه ها و کارهای تئوریکی دارند . در دیدگاه فلسفه ی آموزشی غرب ، روش و فرایند آموزش و یادگیری میباید با احترام به حقوق دانش آموزان باشد . آنها آزادی و اختیار و انتخاب دارند و مسوولیت یادگیری خودشان را ، میباید بر عهده بگیرند و به آنها فرصت داده شود تا فرایند یادگیریشان را در دست گرفته و مدیریت کنند. در واقع در این نظام ، از دانش آموزان حمایت می شود تا خود – مدیریتی در یادگیری داشته باشند . در این وضعیت ، معلمان هدایت و راهنمایی دانش آموزان را از طریق رهنمودهایی که می دهند بر عهده می گیرند . در کلاس درس ، کودکان در پذیرش مسوولیت بیشتر در فرایند یادگیری شان سهیم می شوند و تکالیف یکدیگر را ارزشیابی می کنند و این تکالیف با توانایی و استعدادشان مرتبط است و روش انجام دادن آن ها نیز مورد ارزشیابی قرار می گیرد(200tell).معلمان در نظام آموزشی غرب نقش یک راهنما برای دانش آموزان دارند و میخواهند توانایی ها و استعدادهای آنها را کشف کرده و سپس رشد دهند . بر خلاف این نظام ، نظام آموزشی شرق مفهوم و تصور آموزش را با مانع روبرو میکند . دانش آموزان ، صرفاً اطلاعات و معلوماتی را از معلمان دریافت میکنند و روشی که این اطلاعات دریافت می شود و آموزش داده میشود خیلی خشک و غیر منعطف است به صورتی که آنها فقط از معلمان یاد می گیرند و به طور مستقیم اطلاعات را به دست میآورند.
از این رو شکی نیست که معلمان برای ارائه ایدهها و طرحهای نو و جدید مشکلاتی دارند و برای یک معلم خوب خیلی سخت است که در چنین نظامی ایده های خوبی را به عمل آورد و بتواند روابط خوبی با دانش آموزان داشته باشد
-انتقال فرایند یادگیری :به نظر غربی ها ، بهترین تعلیم و تربیت آن است که کاری کند تا مردم یک جامعه مردمی با فرهنگ شده و بتوانند به اهداف آموزشی و تربیتی شان دست یابند، جایی که کودکان دارای دید باز و خالی از تعصب باشند و ذاتاً به گونه ای بار آمده و پرورش یابند تا ایده ها و طرح های نو و ابداعی ارائه کنند ( 1990 kruger) در این وضعیت ، دانش آموزان به جای این که فقط امور و مطالب را حفظ کنند، دست به سنجش و ارزشیابی آنها خواهند زد . از این رو ، در فلسفه ی تعلیمی غرب ، دانش آموزان از طریق فهمیدن و نتیجه گیری کردن یاد میگیرند و آنچه را که یاد گرفتهاند حفظ نمیکنند . این بدان معناست که دانش آموزان در خصوص چیزهایی که یاد میگیرند فرصت فهمیدن خواهند داشت تا آنها را عمیقاً درک کنند . فرضاً این که آنها زمان بیشتری در اختیار خواهند داشت تا آن مطالب را از طریق مباحثات گروهی با همسالان شان و از طریق تحقیق و پژوهش تعیین شده بیاموزند. کتابهای درسی فقط موجودات بی جان و فاقد روحی هستند که فقط در موارد خاص هنگامی که معلم به طور مستقیم درس می دهد مورد استفاده قرار میگیرند و همراه دانش آموزان آورده می شوند، لذا هدف اصلی ، توجه به معلم و سپس کتاب ها خواهند بود . در کشورهای شرق ، برای این که دانش آموزان چیزی را بفهمند از طریق تکرار و تمرین مکرر، آنها را به خاطر می سپرند . آنها به طور اساسی بر روی یادگیری کتاب ها تاکید دارند و این که می باید آنها را حفظ کنند (joyce lin 2008)نظام آموزشی شرق، امتحان محور است و معلمان برای این که بتوانند دانش آموزان را سر موعد مقرر برای امتحانات آماده کنند و در ضمن طبق برنامه درسی مقرر شد ، پیش بروند غالباً تحت فشار و شتاب هستند . در نتیجه ، دانش آموزان نیز که میباید به امتحانات برسند، تمایل دارند که امور مختلف در کتاب هایشان را حفظ کنند و بالطبع ، مجال و فرصت فهمیدن و به عمق رفتن مطالب را نخواهند داشت .
از سوی دیگر در جوامع شرقی ، نمرات بالا و مدارک عالی ، نشان از توانایی و استعداد افراد دارند و در نتیجه ، یک نوع رقابت شدید در بین دانش آموزان و دانشجویان برای این امور رقم می خورد و آنها مجبور می شوند تا با زحمت فراوان برای دستیابی به موفقیت های تحصیلی گام بردارند .
-توانایی دانش آموزان در مکاتب فلسفی شرق و غرب : تعلیم و تربیت کشورهای غربی ، فردگرایی و خلاقیت را ترویج داده و تشویق می کند .از آنجائی که در غرب به دانش آموزان فرصت داده می شود تا آزادانه رفتار کنند خلاقیت شان را بیان و ابراز نمایند ، طبعاً آنها از این که از گروه یا اجتماع خود متمایز و متفاوت باشند نمی ترسند و ترس از خطا یا اشتباه آنها را آزار نمی دهد . در این کشورها این اعتقاد وجود دارد که اگر دانش آموزان اشتباه کنند این اشتباهات راهی برای یادگیری آنها خواهد بود اما بالعکس در کشورهای شرقی ، آنها تاکید دارند که دانش آموزان مطابق و سازگار با گروه حرکت کنند و به دنبال همرنگی و تبعیت از گروه هستند . آنها با مقدار زیادی از قوانین و مقررات و دستور العمل ها روبرو هستند و این قوانین می خواهند کاری کنند تا دانش آموزان ایده آل و بی نقصی را پرورش دهند .
آنها به دنبال این هستند که روش های خوب و فضایل اخلاقی را در آنها پرورش دهند و بالاخص در پی آن هستند تا این قوانین اخلاقی مانند مسوولیت پذیری و غیره را د رمدارس ترویج دهند .
-مفهوم تشویق و پاداش در فلسفه ی تعلیمی شرق و غرب فلسفه آموزشی غرب بر این باور است که تعریف و تحسین کردن دانش آموز و پاداش دادن در عملکرد تحصیلی و آموزشی آنان تاثیر گذار است و این پاداشها را برای بالا بردن کیفیت و کمیت آموزش مانند افزایش نمره ی تحصیلی و غیره ضروری می دانند . گاهی اوقات حتی وقتی که دانش آموزان در مطالعه و عملکرد تحصیلی شان خیلی خوب ظاهر نمی شوند ، باز هم این تحسین و تشویق ها ارائه می شوند تا آنها را برای کارهای سخت و دشوار آتی آماده سازند .نظام تعلیمی غرب معتقد است که به واسطه ی این گونه تشویق ها ، دانش آموزان به راحتی تسلیم نشده و پذیرای شکست نخواهند شد و لذا در آینده ، عملکرد بهتری خواهند داشت .
در آن سوی قضیه ، فلسفه ی تعلیمی شرق خیلی سخت گیر و جدی است و فرضاً هنگامی که دانش آموزان در عملکرد تحصیلی شان شکست خورده و ناکام شوند، انتقاد و سرزنش موضوعی طبیعی و عادی تلقی خواهد شد . از دانش آموزانی که تمایلی به کار سخت نداشته و از آن اجتناب کنند انتقاد به عمل می آید و آنان را خود خواه و تنبل می نامند . به نظر عبدالله سانی (Abdullah sani 2001)، انتقاد موجب کاهش انگیزش دانش آموزان شده و سبب می شود آنان کمتر کار کنند مگر آن که مفهوم این انتقاد به شکل آگاه کردن برای اصلاح فرد باشد .( یعنی نقاط ضعف او بیان شود تا با شناسایی آنها ، خود را اصلاح کند) تا او با آگاهی از آنها پر شور شده و شجاعت مبارزه با موانع را بیابد .
- ارتباط بین معلمان و دانش آموزان در فلسفه آموزشی شرق و غرب : - در تاجیکستان تحقیقی صورت گرفته که نشان می دهد کودکان مسلمان بیشتر ترجیح میدهند که به جای معلمان خود ، معلمان غربی به آنها درس دهند زیرا که آنان در نظر این کودکان مهربان تر و صمیمی ترند، به آنها اهمیت میدهند ، دانش و معلومات خوبی دارند و همواره کمک میکنند تا دانش آموزان به موفقیت برسند .
این موضوع نشان می دهد که این معلمان برای این که در کار و تکالیف کودکان سهیم شده و مشارکت کنند،مشتاق و علاقه مند هستند .
علت این است که در فلسفه تعلیمی غرب ، اعتقاد بر این است که رابطه بین معلم و شاگرد باید آزاد و باز و راحت باشد و دانش آموزان باید بتوانند به راحتی و مشتاقانه سخن بگویند و از صحبت کردن با معلمانشان نترسند. این موضوع نشان میدهد که معلمان در مدارس غربی ، کارآمد هستند و شغل و وظیفهشان را به خوبی انجام می دهند ( البته در این خصو ص توضیحاتی ارائه خواهد شد تا به صحت و سقم این عبارات در بحث و بررسی پرداخته شود ) .در فرهنگ شرق ، رابطه بین معلم و شاگرد ، موقعیتی است که نشان از اقتدار و قدرت معلم دارد و دانش آموز می باید از دستورات و رهنمودهای معلمان و هم چنین افراد بزرگتر تبعیت کنند .
معلم بودن به این معناست که وی می باید از جانب دانش آموزان مورد احترام قرارگیرد و حتی گاهی اوقات دانش آموزان مجبور هستند تا رفتار یا خلق بد و تند معلم را نیز تحمل کنند . در واقع ، معلمان به عنوان رئیس و بالا دست عمل و مانند رئیسی که با کارگران خود صحبت می کند عمل می کنند و بیشتر اوقات به طور مستقیم تدریس می کنند . لذا افرادی مانند او و محقق فوق الذکر ، معتقدند که معلمان می باید برای ارتباط برقرار کردن با کودکان ابتکار بیشتری به خرج دهند و برخی از تصمیمات را به عهده آنان بگذارند .
--
امتیاز: 0.00
وزارت آموزش و پرورش > سازمان پژوهش و برنامهريزی آموزشی
شبکه ملی مدارس ایران رشد
شما باید یک عنوان و متن وارد کنید!