منو
 صفحه های تصادفی
روایتی در باب پول خواستن
چبیشف و بیان تئوری احتمال
غولهای سرخ
آموزش و قضاوت در دوره هخامنشی
هوش و اندازه‌گیری آن
رایانه کار Photoshop
کوسه در افسانه ها
شتابدهنده‌ وان دوگراف
عمق کاشت
مغناطیس گرانشی
 کاربر Online
708 کاربر online
 : خلاقیت
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از صفحه قبلی اقدام کنید.   کاربر offline دبیر دوره متوسطه ارسال ها: 94   در :  چهارشنبه 30 شهریور 1390 [07:01 ]
  - آشفتگی های هیجانی و رشد خلاقیت
 

آشفتگی های هیجانی چگونه می توانند موجب رشد و ترقی خلاقیت شوند؟:
بسیاری از محققان، صفات شخصیتی و شکل و فرم خفیف تر مانیا یعنی هیپومانیا را (Hypomania) برای خلاقیت مهم داشته و مرتبط می دانند. این افراد دارای بی قراری هستند، شور و هیجان بالا دارند، خود بازدارندگی کاهش یافته، کثرت و تنوع ایده ها و افکار و طرح ها، توانایی برای تداعی ایده ها ی واگرا، افکار سریع و تند و... از صفات آنان است که هم در افراد خلاق و هم در هیپومانی ها دیده می شوند.
یک عصب شناس به نام دلونگ (Robert Delong) از دانشگاه هاروارد بین هیپومانیا و تمرکز کردن های غیرمعمولی و غیر عادی رابطه هایی پیدا کرد. او دریافت که کودکان دارای این علایم که زودهنگام این علایم را نشان می دهند، دارای تصورات و تخیلات غنی و زیاد و غیرمعمولی هستند می توانند ساعت ها با تکالیف خلاق کار کنند و تا آن ها را تمام نکنند دست بردارنیستند. این کودکان شاهکارهای زیبا و عظیم از نقاشی یا حافظه خود نشان می دهند که با جزییات فراوانی همراه است. روانشناسی به نام تارتر (Ralph Tarter) از دانشگاه پیتسبورگ (Pitsburgh) یک نوع درهمریختگی عصبی یا از کارافتادگی اساسی در مکانیزم های بازدارندگی را اشاره می کند که معرف بسیاری از حالت ها و وضعیت های پریشانی روانی شامل مانیا هستند که البته می توانند به وسیله عوامل دیگر مانند مصرف داروها یا الکل نیز به وجود بیایند که باعث آزادی و رهایی از بازدارندگی شده و ارتباطات اغراق آمیز راسبب می شوند، درست همان چیزی که در بسیاری از هنرمندان دیده می شوند و باعث می شوند که شخص، با سهولت بیشتری به مواد و محتوای ناهشیار خود دسترسی پیدا کند. تفکر هیپومانیا، آزادانه جریان پیدا می کند و بسیاری از تداعی های شخصی به هم ریخته و غیرمنسجم می شود و به صورت بکر و تازه ای در می آید و ساختار نویی پیدا می کند، چیزی که سبب بروز ایده های نو در شخص می شود. جمیسون (Kay Jamison) 2 ویژگی برای افکار و ایده های خلاق و هیپومانی توصیف می کند. 1- در این اشخاص، فکر، شناور و سیال و بی ثبات و قابل تغییر است و به سرعت جریان دارد و تفکر فرد، خیلی انعطاف پذیر است.
2- توانایی و استعداد زیاد و افزایش یافته شخص برای ادغام و یکی کردن ایده ها و افکار و عقایدی که در حالت عادی ارتباطی با یکدیگر ندارند و شخص بین آن ها ارتباط هایی را پیدا می کند. این نکته جالب است که روانشناسی مانند گیلفورد(J.P.Guilford)، افراد خلاق را واجد چنین صفاتی دانسته اند مانند شناوری یا سیالی فکر، سرعت بالا و تفکر و اگرا که پیوندهایی را بین امور بی ارتباط با هم برقرار می کند. گیلفورد، تفکر واگرا را دارای این ویژگی می داند که جستجوگر است، ابعاد مختلف را می کاود و جستجو می کند و به دنبال قالب ها و چارچوب ها نیست، در مسیرهای جدید آزادانه جریان می یابد، به طور سریعی می تواند نتیجه گیری کند و در یک کلام، خلاقیت را بر می انگیزد. تحقیقات نشان می دهند که افراد مانیک، توانایی افزایش یافته ای برای تداعی های نو و جدید و بکر دارند و می توانند در آزمون تداعی واژه ها، مقدار زیادی از واژه های نو و ابتکاری را تولید کنند. به نظر جمیسون، این تغییر کیفی در پردازش ذهنی، سبب بروز و ظهور تداعی های منحصر به فرد و ایده های بکر در اشخاص مانی می شود. نانسی آندریسن (Nancy Andreason) متوجه شد که هم افراد مانیک و هم تعدادی از نویسندگانی که از نظر ثبات ذهنی مشکلی نداشتند، یک روش و سبک تصوری و مفهومی که فراگیری جامعی دارد را به کار می برند که به سمت ابهام و آشفتگی، فراخ شدگی،انتقال و دگرگونی مرزهای تصوری و مفهومی گرایش دارد. دکتر ساکس (oliver sacks) پروفسور عصب شناسی در نیویورک می گوید که افراد هیپومانی، دارای تداعی های خیلی تند و سریع هستند، خیلی قابل پیش بینی نمی باشند، ذهن آنان روان و سلیس می باشد و با کلمات و واژه ها در حد بالایی بازی می کنند، جناس های بینایی یا بصری دارند و تشابهاتی را که حس می کنند، بر زبان جاری می سازند، گویی که حالات کلامی و روحی آنان مانند شخصی است که در رویا به سر می برد و از تداعی های معمول و واقعیت های روزمره اثری به چشم نمی خورد و یک حالت تخیلی و جادویی زیاد در آنان دیده می شود. به نظر ساکس، این غنی بودن و سرشار بودن خیال پردازی ها سبب می شود که شخص به اعماق ذهن برود . چیزهایی را خلق کند و اصولا به اعتقاد او، خلاقیت ناب و اصیل از اعماق ذهن، از اعماق شخصیت و از اعماق ناهشیاری شخص ریشه می گیرد. ساکس، چنین استعدادهایی را با کودکان اوتیستیک مقایسه می کند (این کودکان حرف نمی زنند، حرکات خشک و مومی شکلی دارند، بهره هوشی آنان پایین و گاه در حد متوسط و غالباً استعدادهای عجیبی در برخی از زمینه ها دارند. Autistic) که قادر هستند امور پیچیده را به سرعت انجام دهند، نقاشی هایی بکشند که پر از جزییات است و رنگ آمیزی های جالبی دارند و با یک نگاه سریع و اجمالی می توانند مناظر و وجوه و چشم اندازهای یک صحنه را ترسیم و در حافظه نگه دارند ولی متاسفانه این اعجوبه ها به رشد کافی و خلاقانه دست نمی یابند. او یک کودک اوتیستیک به نام استفان (Stephen) را توصیف می کند و می گوید: ... احساس می کردم که تمام دنیای قابل مشاهده ام، از طریق او شبیه به یک رودخانه سرازیر می شدند، گویی معنایی نداشتند، فقط جزییات ریز و دقیق را می کشید... گرچه ممکن است هر چیز را که می دید در ذهن نگه دارد و به خاطر بسپارد اما آن ها غیرمنسجم، ناهمگون و بی ارتباط بودند و گویی تحت تاثیر چیزی قرار نداشتند و خلق نویی را به نمایش می گذاشتند...
به نظر ساکس، برای این که چیز تازه یا نویی خلق بشود، ادراک شخص حداقل به 30 الی 40 کارکرد یا نظام مغز احتیاج دارد که به صورت یکدست و هماهنگ با هم ارتباط داشته و عمل کنند و از این ترکیب سیستم ها، کل معنی و مفهوم شکل گرفته و استخراج می شود. به نظر او، خلق و ابداع به عنوان یک ردیف یا نوعی از ترکیب کامل و همه جانبه بسیاری از اجزا هستند که ادراک، تخیل، احساس و حافظه را در بر دارند و از این رو، خلق کردن، یک موضوع عمیق شخصی و فردی می باشد.
وقتی که ما یک ایده و مساله ای را به صورت هشیارانه می پذیریم و می خواهیم آن را حل کنیم، تمام تجارب و مهارت هایمان ار برای نتیجه گرفتن به خدمت می گیریم و وقتی که قادر به حل آن نمی شویم و نمی توانیم به هر طریقی آن را حل کنیم، ممکن است که ما آن موضوع را رها کنیم و ناکام شویم اما تمام هشیاری ما تلاش می کند، تمام دانش و تجارب ما جمع می شود تا به این کار ادامه دهد و هنگامی که دوباره ناکام می شویم، این ایده در سر ما پرورانده می شود و شروع به شکل گیری تدریجی می کند و در برخی از سطوح میانی هشیاری ما، با هیجانات و عواطف و رویاها و خیالپردازی هایمان ارتباط برقرار می کند و به گونه ای جزیی از وجودمان می شود. بعداً همین نوع احساسات، سبب می شود که ما به صورت ناهشیار به خلق آن بپردازیم و آن ایده در رویاها و خیالات ما باقی بماند و بالاخره با بخش های مختلف هیجانات و عواطف و احساسات ما تلاقی می کند، از آن ها جدا می شود، روبروی آن ها قرار می گیرد و شکل جدیدی از نظم و سازماندهی به خود گرفته و به صورت یک کل واحد در می آید، چیزی که ساکس از آن با عنوان خلق ناهشیار یاد می کند. در چنین وضعی، شاید هنگامی که ما حتی کوچکترین انتظاری از آن را نداریم، یک دفعه، تجربه لحظه آها! یافتم!‌پدیدار می شود و خلق و ابداع صورت می پذیرد. این همان چیزی است که آهنگ سازی به نام تاچ (Ernest toch) آن را توصیف می کند و می گوید: یک سروده یا تصنیف، شبیه یک درخت است، او می باید از لحاظ جسمی و فیزیکی رشد کند، رگه هایی به وجود آید، شکاف ها پوشیده شوند و چیز نا آشنایی در آن ها نفوذ نکند. درخت باید با تمام پیکر خود به درون نقب بزند و از بالا سرشاخه ها و شاخه ها رشد کنند و بیرون بزنند... او می باید رشد کند، رشد کند، رشد کند و پیکر وجودش را وصله نزند تا به صورت یکپارچه ای در آید...
از این رو، اگر خلاقیت از اعماق ذهن و شخصیت آدمی و بخش ناهشیار وی بیرون می آید، پس این نوع درون نگری ها، یک حالتی از تفکر حساب شده ای است که برخی ار بیماری ها مانند افسردگی، می توانند موجب این سفر درون شوند. تحقیقات نشان می دهند، افرادی که در حالت هایی از افسردگی خفیف هستند، واقع بین تر از مردم عادی می باشند و ایده های چنین اشخاصی، به واقعیت نزدیک تر است. از این رو، این مواجه و رویارویی عریان و علنی با واقعیت، طبعاً می باید با مقداری از درد و رنج همراه باشد، درد و رنجی که الیوت (T.s. Eliots) از آن یاد می کند و معتقد است که نوع انسان نمی تواند واقعیت را در حد زیاد و طولانی تحمل کند. خلق و خوی زودرنج و حساس بیماران سیکلومانیک، رنج و درد را بیشتر از دیگران تجربه می کنند و به درد و رنج واکنش نشان می دهند. چیزی که جامیسون (Jamison) آن را یک حس شکنندگی و حساسیت پذیری می داند که با آگاهی و رنج و درد توام است و به قول لاول (Robert Lowell)، احساس و تجربه حسی با اندامی که پوست آن از بین رفته است. آندرسن (Andreason) چنین حالاتی را در هنرمندان توصیف می کند. اینان بسیار حساس هستند و به آنچه که در محیط بیرونی و درونی شان روی می دهد حساسیت بالایی دارند.
هنگامی که یک شخص تجارب سخت و پرشوری و عالی و حتی رنج آوری دارد، می تواند به بینش هایی دست یابد که عمیق و بامعنا بوده و باعث ایجاد و بوجودآمدن اثر خلاق شوند. برخی از هنرمندان مانند سکتون (Anne sexton) وجود رنج را برای خلاقیت ضروری و مهم می دانند و معتقدند که افراد خلاق نباید از درد و رنج دوری کنند، آنها می باید صادقانه با رنج روبرو شوند تا به رشد و تعالی برسند. این نوع طرز تفکر در بسیاری از فرهنگ ها مورد پذیرش واقع شده است و خیلی ها بر این باور هستند که هنر جنبه درمان و التیام بخشیدن به رنج های بشری دارد. افراد خلاق می توانند رنج های شخصی خود را برای کمک کردن به دیگران به کار برند تا آنان به یکپارچگی و انسجام برسند. به نظر آرنولد لودویگ ((Arnold ludwig، موفقیت ها و دستاوردهای فوق العاده و متعال، متاثر از ثبات هیجانی، رضایت و آرامش نیست بلکه ناشی از تجربه درد و رنج و تنش های روانی و چیزهایی از این دست است که موجب ابداع و نوآوری می شوند. به نظر او، پریشانی های روانی ممکن است به صورت مستقیم خلاقیت را تسهیل کند چرا که این پریشانی ها سبب تجربه رنج مداوم تنش ها و نارضایتی ها و جز ان می شوند. افراد خلاقی که تعارضات هیجانی دارند، تلاش می کنند تا آن تعارضات را از طریق خلاقانه ابراز و حل کنند. البته او بر این نکته نیز تاکید دارد که افراد خلاقی که از ثبات هیجانی قابل توجهی برخوردار هستند نیز می توانند به این نوع دلواپسی ها و نگرانی ها و ناخشنودی ها با روش خلاقانه بپردازند و آن ها را حل کنند. به نظر لودویگ، این افراد، می توانند بدون خستگی، مدت های طولانی کار کنند و خلاقیت را در سطح بالایی که شبیه به هیپومانی است تجربه نمایند. به هر روی تاکید لودویگ بر این است که پریشانی های روانی می توانند موجب بروز افکار خلاق بشوند. در مجموع باید اذعان داشت که صفات وابسته به بیماری هایی چون مانی یا شیدایی، افسردگی و جز آن، قدرت خلاقیت افراد خلاق را بالا می برند. به نظر جمیسون (Jamison) بیش از ده هزار راه برای نو و تازه بودن و تازه فکر کردن وجود دارد. به نظر او، فقط برخی از ادم ها از قوه تخیل عالی و شگفت انگیز برخوردار هستند و این بدان معنا نیست که این افراد الزاماً اختلال روانی یا ذهنی داشته باشند. ما چه خارق‌العاده و معرکه باشیم یا نباشیم، باید بدانیم که در تمام انسان ها، تخیل، نقش مهمی را برای خلاق شدن ایفا می کند. ساکس (Sacks) معتقد است که قوه تخیل و خیالپردازی و نبوغ در همه انسان ها وجود دارد و این ها از صفات ذاتی انسان ها هستند.
برخی از هنرمندان، وجود رنج ها و تجارب غم ها و جز آن را جزیی از وجود خود و کار خلاقه خودشان می بینند و گویی نمی توانند از آن ها جدا شوند و شاید به همین علت است که از درمان های روان پزشکی خودداری می کنند. به نظر برخی از آن ها، حل شدن این رنج ها، پایانی برای وجود آن هاست و گمان می کنند که با پایان رنج هایشان، هنرشان نیز نابود خواهد شد. همان طوری که جمیسون خاطر نشان کرده است، بسیاری از افراد خلاق تمایلی ندارند که به بیمارستانهای روانپزشکی بروند و از رنج ها و آلام شان کاسته شود و این ترسی که در آنان وجود دارد، برای دیگران قابل فهم و ادراک نیست. درمان های فعلی روانپزشکی تجویز برخی از مسکن ها و آرام بخش ها را در دستور کار خود دارند تا مقداری از آثار مخرب و ویران گر رنج و افسردگی ها و جز آن کاسته شود. اما به نظر جمیسون، تجویز این داروها، بهای سنگینی در بر دارد و آن این است که هوش عمومی فرد را با وقفه مواجه می کند و هیجانات فرد را با مانع روبرو می سازند و به همین خاطر است که خیلی از افراد خلاق که اختلالات خلقی و عاطفی دارند، تمایلی ندارند که درمان طبی را دنبال کنند. این عدم پی گیری ها گاهی اوقات خیلی ناراحت کننده و تراژیک می شود و برخی از هنرمندان و نوابغ، به بیماری های شدید روحی و روانی مبتلا شده و یا حتی به زندگی خود خاتمه می دهند. به هر روی، اگر ملاحظه شود که گاهی اوقات خلاقیت ها بر اثر درد و رنج و جز آن پدید می آیند، این نشان می دهد که مقداری از رنج و پریشانی و درد و... برای بروز خلاقیت لازم و ضروری هستند و طبعاً منافعی برای تمام افراد بشری در بردارند.
اگر ما از تیزبینی و هوش و فراست و نبوغ این افراد یاد می کنیم، لازم است که در جای خود، آنان را نیز درک کرده و با دیده احترام به تمام وجود آنان بنگریم و برای دردها و رنج های آنان ارزش قایل شویم. البته بدیهی است که درمان و مداوای این گونه رنج ها تا آنجایی که به تعادل نسبی برسند لازم است و نباید با این تصور که درد و رنج منشا خلاقیت هستند، افراد رنجور و بیمار را به حال خود رها کرد و...
http://serendip.brynmawr.edu/exchange/node/1794

  امتیاز: 0.00