شنبه 01 اردیبهشت 1403 |
ناشناس
|
خروج
تمام سایت
صفحات دانشنامه
دیگر سایتها
گالری های تصویر
تصاویر
فایلها
انجمن
جستجو در عنوان
عنوان دقیق
در متن
منو
خانه دانشنامه
دانشنامه
صفحه های تصادفی
آخرین تغییرات
رتبه بندی ها
زمین تمرین
انجمن
انجمن ها را فهرست کن
رتبه بندی ها
گالری تصویر
گالری ها
رتبه بندی ها
گالری فایل
گالری ها را فهرست کن
رتبه بندی ها
صفحه های تصادفی
چراغهای فلورسنت
علم امام صادق از زبان امام باقر علیهماالسلام
کاربرد هومون اتیلن در باغبانی
نسبیت زمان در قرآن
استان قزوین
سیارههای خارجی و حیات
تمرهندی
افق درعکاسی
نظام کیفری اشکانیان
حدیث ثقلین
کاربر Online
1085 کاربر online
: ادبی
دلیل حذف:
حذف کلی به همراه جوابها
حذف عنوان و محتوا
دلیل حذف:
شما باید یک عنوان و متن وارد کنید!
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از صفحه قبلی اقدام کنید.
فاطمه سیارپور
ارسال ها: 704
در
: شنبه 11 تیر 1384 [07:33 ]
داستانی کوتاه ازآنتوان چخوف
یک گاریچی بود که هر وقت وارد شهر میشد، ماموران و گزمههایی که رفت و آمد انسانها و کالاها را کنترل میکردند با دقت آدمها و کالاهایی را که در
گاری بود بررسی میکردند و آخر سر به گاریچی میگفتند که میتواند برود چون هیچ چیز مشکوک یا تقلبی در گاری نبود، گاریچی هم خوش و خندان
راهش را ادامه میداد و میرفت. زیر لب زمزمه میکرد و با خود میگفت: چه خوب این مسئولان و ناظران که نگهبان دروازهاند، هیجگاه به ذهنشان
نمیرسد که "گاری دزدی است"؛ مدام توی گاری را تفتیش میکنند!
امتیاز:
0.40
وزارت آموزش و پرورش > سازمان پژوهش و برنامهريزی آموزشی
شبکه ملی مدارس ایران رشد
شما باید یک عنوان و متن وارد کنید!