تو مثل ستاره
پر از تازگی بودی و نور
و در دستت انگشتری بود از عشق
و پاکیزه مثل درختی
که از جنگل ابر برگشته باشد
سرآغاز تو
مثل یک غنچه سرشار پاکی
زمین روشنی تو را حدس می زد
تو بودی ،هوا روشنی پخش می کرد
و من
هر گلی را که می دیدم از
دستهای تو آغاز می شد
و آبی که از بیشه ای دور می آمد آرام
بوی تو را داشت
من از ابتدای تو فهمیده بودم
که یک روز خورشید را خواهی آورد
دریغا تو رفتی!
هراسی ندارم
مهم نیست ای دوست
خدا دستهای تو را
منتشر کرد...
زنده یاد سلمان هراتی
امتیاز: 0.00
شما باید یک عنوان و متن وارد کنید!
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از
صفحه قبلی
اقدام کنید.
ناشناس
در : شنبه 19 شهریور 1384 [07:44 ]
>>شعر درخواستی !!
با سلام و تشکر
از لحاظ ادبی ، این شعر در چه سطحی است ؟
غرض ایراد گرفتن و تخطئه کردن نیست ،
بلکه ،
می خواهیم تا ما ادبی نخوانده ها ،
کمی ساختار شعر و سطوح گوناگون شعر و نقد شعر بیاموزیم .
دلم گرفته از این روزها ، دلم تنگ است
میان ما و رسیدن ، هزار فرسنگ است
مرا گشایش چندین دریچه کافی نیست
هزارعرصه برای پریدنم تنگ است
اسیر خاکم و پرواز سرنوشتم بود
فرو پریدن در خاک بودنم ننگ است
دلم برای جبهه تنگ شده است
از یکنواختی دیوارها دلم می گیرد
می خواهم بر اوج بلندترین صخره بنشینم
آن بالا به آسمان نزدیک
و می دانم لحظه های تولد باران را
پیش بینی کنم .
دفتر کوچک نقاشی من !
برگ های تو کم است
موج ، اما بسیار
خوش به حال شهدا
که زمین دفتر نقاشی آنها شده است
می توانند هزاران دریا
داخل دفترشان رسم کنند
یک روز مرا از این بیابان ببرید
از خالی بهت شوره زاران ببرید
تا محضرسبز آب را دریابم
چشمان مرا به باغ باران ببرید ...
سجاده ام کجاست
می خواهم از همیشه ی این اضطراب برخیزم
این دل گرفتگی مداوم شاید،
تأثیر سایه ی من است،
که این سان گستاخ و سنگوار
بین خدا و دلم ایستاده ام.
سجاده ام کجاست؟
امتیاز: 1.00
شما باید یک عنوان و متن وارد کنید!
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از
صفحه قبلی
اقدام کنید.
یه شعر دیگه از این شاعر هم هست که حیفم اومد تو این بحث نباشه . شعر تاثیرگذاریه.
از اونجایی که ما نقد بلد نیستیم شعرها رو قرار میدیم زحمت نقد و بحث اش به عهده دیگران.
من هم می میرم
اما نه مثل غلامعلی
که از درخت به زیر افتاد
پس گاوان از گرسنگی ماغ کشیدند
وبا غیظ ساقه های خشک را جویدند
چه کسی برای گاوها علوفه می ریزد؟
من هم می میرم
اما نه مثل گل بانو
که سر زایمان مرد
پس صغرا مادر برادر کوچکش شد
و مدرسه نرفت
چه کسی جاجیم می بافد؟
من هم می میرم
اما نه مثل حیدر
که از کوه پرت شد
پس گرگ ها جشن گرفتند
و خدیجه بقچه های گلدوزی شده را
در ته صندوق ها پنهان کرد
چه کسی اسبهای وحشی را رام می کند؟
من هم می میرم
اما نه مثل فاطمه
از سرما خوردگی
پس مادرش کتری پر سیاوشان را
در رودخانه شست
چه کسی گندم ها را به خرمن جا می آورد؟
من هم می میرم
اما نه مثل غلامحسین
از مارگزیدگی
پس پدرش به دره ها و رود خانه های بی پل
نگاه کرد و گریست
چه کسی آغل گوسفندان را پاک می کند؟
من هم می میرم
اما در خیابانی شلوغ
دربرابر بی تفاوتی چشمهای تماشا
زیر چرخ های بی رحم ماشین
ماشین یک پزشک عصبانی
وقتی که از بیمارستان بر می گردد
پس دو روز بعد
در ستون تسلیت روزنامه
زیر یک عکس 6در 4 خواهند نوشت
ای آنکه رفته ای...
چه کسی سطل های زباله را پر می کند؟
شما باید یک عنوان و متن وارد کنید!