نکته جالب این بود که
همه اش و یا حداقل بخش بزرگی اش ، نوعی واهمه بود .
ترس از
اینکه نکند در میان خود ما نیز نفوذ کرده باشند .
نگاه آمریکایی ها به خودشان این بود که
خیلی خیرخواه مردم جهان هستند و
خیلی هم قدرتمند و ثروتمند هستند و
کافی است به مردم دیگر نقاط جهان ، کمک شود و
آمریکا خودش را به آنها نشان بدهد ،
و سیستم خیلی خوب خود را یعنی سرمایه داری و آزادی هایش ،
حتما ، مردم دیگر نقاط جهان به دنبال آمریکا خواهند رفت .
اما
کشورهایی نظیر چین و ویتنام ،
درست بر خلاف آمریکا حرکت کردند و
این همه آمریکایی های خیلی دلسوز و فهیم !!! را شرمنده کرد و نگران .
و حاصل همه اینها شد که
کسی که احتمالا ، ساده تر می اندیشید و
کمی هم اهل شانتاژ و جو سازی بود ،
یعنی
دوست عزیز : مک کارتی
شروع کرد به دشمن تراشی در میان خود مسؤولین و شخصیت های برجسته داخلی
اما
قضیه عدم موفقیت آمریکا در جاهایی نظیر چین و ویتنام قبل از جنگ ،
به سادگی هرچه تمام تر ،
به وضعیت اجتماعی آن کشورها و وجود طبقه ارباب و بهره کش ، بستگی داشت و
چون
آمریکایی ها به شدت از ان طبقه حمایت می کردند و
برعکس
کمونیستها ، از اصلاحات اجتماعی و آزادسازی زمین های کشاورزی حمایت می کردند ،
این کمونیست ها بودند که
بر موج خواست مردم برای تغییرات و اصلاحات سوار شدند و
دوستان آمریکا در قدرت را سرنگون کردند و
شما باید یک عنوان و متن وارد کنید!