امشب خبر کنید تمام قبیله را
بر شانه میبرند امام قبیله را
ای کاش میگرفت به جای تو دست مرگ
جان تمام قوم ، تمام قبیله را
برگرد ، ای بهار شکفتن! که سالهاست
سنجیدهایم با تو مقام قبیله را
بعد از تو ، بعد رفتن تو- گرچه نا بهجاست-
باور نمیکنیم دوام قبیله را
تا انتهای جاده نماندی که بسپری
فردا به دست دوست ، زمام قبیله را
زخمیم ، خنجر یمنی را بیاورید
زنجیرهای سینهزنی را بیاورید
ای خفته در نگاه تو صد کشور آینه
شد مدتی نگاه نکردی در آینه
رفتی و روزگار سیه شد بر آینه
رفتی و کرد خاک جهان بر سر آینه
رفتی و شد ز شعله برانگیزی جنون
در خشکسال چشم تو خاکستر آینه
چون رنگ تا پریدی از این خاک خورده باغ
خون می خورد به حسرت بال و پر آینه
دردا ، فتاده کار دل ما به دست چرخ
یعنی که دادهاند به آهنگر آینه
در سنگخیز حادثه تنها نشاندیش
ای سرنوشت! رحم نکردی بر آینه
امشب در آستان ندامت عجیب نیست،
ای مرگ! اگر ز شرم بمیری هرآینه
ای سنگدل! دگر به دلم نیشتر مزن
بسیار زخمها زدهای ، بیشتر مزن.
محمد کاظم کاظمی
امتیاز: 0.00
شما باید یک عنوان و متن وارد کنید!
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از
صفحه قبلی
اقدام کنید.
شب بود و ظلمت آن قدر بر فضا چیره شده بود که حتى اجازهى فردا شدن نداشت. ظلم و سیاهى بیداد مىکرد. فساد از در و دیوار فرومىریخت. هر روز رنگ و لعابى رایج مىشد و دریغ از ...
انسانیت زیر سؤال رفته بود و هیچ کس نشانى از مرد و مردانگى را به یاد نداشت و همه حتى افسانهى مرد شدن را از ذهنها برده و همین بود که غیرت مردانهات را برافروخت.
دستبر فضا کشیدى و آن تاریکى را زدودى. آرى این تو بودى که بار دیگر مردانگى را به تمام معنا، تمام قد، جلو چشمان حیرت زدهشان به نظاره گذاردى.
آرى، این تویى روح خدا، تو که چون سرو استوار در برابر همهى نابرابرىها ماندى. چون شمع سوختى تا نور را به دیگران هدیه کنى.
از همان اوان کودکى مردانگى در تو جوانه زد و با عشق ولایت ارادهى آهنینى در تو ساخت که فولاد تن تاختى و ابر قدرتها را خاموش کردى.
نمىدانم آزادى را چه کسى و چگونه برایت معنا کرد، اما هر که بود ناز شستش که تو را پروراند; چرا که یک ملت را، یک کشور را، به تمام و کمال با شعار استقلال و آزادى از هر قید و بندى آزاد کردى.
استقلال را با رسوا کردن هر بیگانهاى به تفسیر کشیدى.
مصمم، یک صدا، جمهورى اسلامى را خواستار شدى و چه خوش گفتى، نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر.
و شایسته گفتى «مرد از دامن زن به معراج مىرود» که در روز ولادتتسالروز زن را به تقدس نام مادر زندهى تاریخ کردى. بگذار بگویم که تو شایستهى معراج انسانیتبودى. تا مرزهاى عصمت فاطمى پیش رفتى و «لکم فی رسول الله اسوة حسنة» ، را با تمام حضور معنا کردى.
اما اگر تو نبودى حجم فریاد ملت در گلو مىماند و خفه مىشد. آن همه شور و هیجان دین خاموش مىشد و کجا فریاد کاشانىها و مدرسها و صفوىها به گوش تاریخ مىرسید، کدام هجرت کبرى و صغرى در تاریخ ثبت مىشد و کدام دلهره و اضطراب در دل خاموش و سرد کفر، کاخهایشان را فرو مىریخت.
اگر نبودى، ما از ظلم خفه مىشدیم. اگر نبودى اصلا ما نبودیم، زبان ملىمان هم عوض مىشد. دیگر ایرانى باقى نمىماند که ما را ایرانى خطاب کنند. دیگر همه چیزمان غربى مىشد.
رهبرمان هم در کلاس تو بوده که حال رهبر آزادگان نام گرفته.
ابراهیم وار علیه السلام بت جهل را شکستى و شاه، آن بتبزرگ را به آن جا که لایقش بود فرستادى.
و روزهایى که حیات را از تو وام گرفته، شهادت مىدهد ساده زیستى و براى ترویج آیین محمد صلى الله علیه و آله ماندى تا به مهمانى حق دعوت شدى.
تو آمده بودى تا خورشید شرق را به طلوع خود نشانه دهى اراده مان را به ارادهى خود گره زدى و به ما آموختى که بر پاهاى خود بایستیم.
امتیاز: 0.00
وزارت آموزش و پرورش > سازمان پژوهش و برنامهريزی آموزشی
شبکه ملی مدارس ایران رشد
شما باید یک عنوان و متن وارد کنید!