منو
 کاربر Online
1154 کاربر online
 : خلاقیت
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از صفحه قبلی اقدام کنید.   کاربر offline دبیر گروه خلاقيت ارسال ها: 224   در :  شنبه 12 دی 1388 [07:43 ]
  نظریه‌ی شناخت شناسی
 

نظریه‌ی شناختی، پاسخی در برابر نظریه‌ی رفتارگرایی بود زیرا رفتارگرایی انسان را موجودی مانند یک ماشین تصور می‌نمود و برای او در برابر محیط بیرونی، اراده‌ی چندانی قایل نمی‌شد. رفتارگراها بیش از هر چیز به محرک‌ها یعنی عواملی که موجب پاسخ موجود و منجمله آدمی می شود توجه خود را معطوف کرده بودند و گویی انسان را مانند یک مجموعه از عوامل مکانیکی تصور می‌کردند که در قبال این یا آن محرک، پاسخ‌هایی از خود بروز می‌دهد و به طور مثال در برابر پاداش به فلان عمل دست می‌زند یا در برابر تنبیه یا عدم پاداش، رفتار دیگری از خود نشان می دهد .شناخت شناسان با توجه به این که انسان موجودی زنده است و اراده دارد و جهان پیرامون خود را شکل می دهد ظهور کردند . آنها بر فرایندهای شناختی مانند هوش، ادراک، حافظه، استدلال و تفکر در یک کلام، خود آگاهی تاکید داشتند و رفتار آدمی را نه ناشی از ناهشیاری که فروید مطرح کرده بود می‌دانستند و نه متاثر از عوامل بیرونی و محرک‌ها، بلکه برای تصمیمات انسان نقش ویژه ای قایل می شدند . به قول جرج کلی انسان با الگوها یا قالب‌های مشخصی که خود خلق کرده است به دنیای خویش می نگرد و سپس تلاش می کند تا آن‌ها را با واقعیت هایی که جهان را تشکیل می‌دهند سازگار کند. این الگوها، الگوهای استنباطی نامیده شده‌اند که برای تعیین صحت و درستی، آزمایش می‌شوند. ما از طریق این الگوها، جهان را تفسیر می‌کنیم و می‌شناسیم. شناخت شناسان به دنبال درک هشیاری و چگونگی عملکرد آن هستند و می خواهند بدانند که انسان چگونه ادارک می کند، هوش او چه ویژگی‌هایی دارد و غیره و لذا خلاقیت را ناشی از هشیاری می دانند .آنان معتقدند که خلاقیت 2 نوع است، خلاقیت اولیه و ثانویه. در خلاقیت اولیه،این نوع خلاقیت حاصل فرایندهای اولیه است که ما بر اساس آگاهی انتخاب می کنیم و در همه ی افراد وجود دارد و خلاقیت ثانویه ناشی از فرایندهای بالاتر فکری است مانند تجزیه و تحلیل و نظم در امور و انجام کارهای سخت. ترکیب خلاقیت‌های اولیه و ثانویه منجر به کارهای بزرگتری می‌شوند مانند کارهای بزرگ فلسفی و هنری و کشف های علمی که در بالاترین سطوح است. جدیدترین نظریات شناختی، آدمی را مانند کامپیوتر می‌دانند که الگوی پردازش اطلاعات است و شباهت این دو را در پردازش و ترکیب اطلاعات و ذخیره‌سازی و بازیابی آن و غیره می‌دانند.

نظریه ی شناخت شناسی پیاژه

طبق تعریف پیاژه انسان موجودی است که از آغاز تولد تا آخرین لحظه‌ی زندگی ، در حالتی از تعادل جویی به سر می‌برد. به بیان دیگر آدمی همواره به دنبال آن است تا خودش را با محیط بیرونی سازش دهد و منظور از سازش پذیرفتن عقاید دیگران و غیره نیست بلکه منظور این است که آدمی ،همواره در محیط بیرونی خود تغییراتی را حس می کند که باید با آن ها سازگار شود وگرنه دچار مشکل می شویم و هم این که در درون خود، در فکر و عقاید و... خود با اموری مواجه می شویم که باید آن ها را هضم کنیم و بدین طریق، انسان در هر لحظه ؛ در حال دگرگونی است و رشد شناختی او افزایش می‌یابد. سازش( adaptation )دو راه دارد
1- درون‌سازی( assimilation )یعنی گرفتن اطلاعات بیرونی و بردن آن درون آدمی (درون روان‌بنه، روابنه یا schema رفتار یا طرز واکنشی است که قابلیت تکرار، تعمیم و سازش دارد. وقتی که کودک متولد می شود، در برخورد با محیط، یک سری روان بنه در او به وجود می آید، او هیچ تجربه خاصی با محیط نداشته و هر نوع برخوردی که صورت می‌گیرد، برای کودک، مقدمه یک روان بنه است مثلاً وقتی دهان او با پستانک رو به رو می‌شود، از این برخورد، یک طرح که طرح مکیدن است شکل می‌گیرد و این روان بنه فعال است و انعطاف‌پذیر که دو عمل یا کنش دارد شامل درون سازی و برون‌سازی و ساخته‌شدن دنیای هر کسی از لحاظ عقلانی و هوشی و شناختی و غیره بر همین اساس است یعنی بر پایه‌ی فعالیت روان بنه‌ها متکی است).
2- برون‌سازی (Accomodation)به معنای تغییر دادن روان بنه‌ها به منظور هم‌سطح شدن با یک موقعیت جدید است. برون‌سازی زمانی صورت می‌گیرد که روان بنه‌های قبلی کارساز نباشند. زندگی در نظر پیاژه یک روابط متقابل یا تعامل خلاق است زیرا ذهن آدمی دائماً در حال نوسازی خود و نوسازی جهان بیرون از خود است که بدون وقفه و دایمی است. به نظر او تربیت یعنی‌ پرورش‌دادن افراد خلاق، حتی اگر تعداد آن‌ها زیاد نباشد. تبعیت نکردن از محیط و نوسازی در نظر او خلاقیت است یعنی فهمیدن و جستجو کردن، ابداع کردن و آفریدن. پیاژه معتقد است که باید به دانش‌آموزان اجازه داده شود تا خودشان، بیشترین فعالیت را به طور شخصی انجام دهند و با در اختیار گذاشتن وسایل و ابزار گوناگون، فعالیت‌های آن‌ها را افزایش داده کودکان باید خودشان چیزهایی را کشف کنند و در این صورت است که درک واقعی پیدا می‌کنند و هرگاه سعی شود که اموری را خیلی زود به آن‌ها بیاموزیم، آن‌ها از کشف دوباره آن محروم می‌شوند. او معتقد است که نباید رشد هوشی را بیش از حد و با سرعت گسترش داد مثلاً آموزش زودهنگام را مناسب نمی‌داند. کودک باید خودش کشف کند، خود جوش باشد و آموزش باید در این راه به او کمک کند و با آموزش اجباری مفاهیم مخالف است. کودک ابتدا باید حس کند، محیط را لمس کند و ابزار مختلف را به کار بندد. به نظر او، شناخت باید توام با وارسی و آزمایش باشد. شناخت از لحظه‌ای آغاز می‌شود که موضوع مورد نظر، قابل وارسی و آزمایش و قابل انتقال به دیگران باشد. پیاژه معتقد است که ما در طی شناخت، به روش ساخته‌شدن پی نمی‌بریم بلکه به نتیجه ها دست می‌یابیم. به نظر او کودکان در 9 تا 12 ماهگی، بین روان بنه‌ها و به کار بستن و استفاده از آن‌ها، هماهنگی ایجاد می‌کنند مثلاً می‌فهمند که اگر نخی را برای رسیدن به عروسک است تکان دهند، عروسک تکان می‌خورد یعنی بین هدف و وسیله، فرق قائل می‌شوند و در 12 تا 18 ماهگی این تفاوت گذاری دقیق می شود و مثلاً قاشق را به میزی می‌کوبد تا صدای آن را بشنود. در 18 تا 24 ماهگی ،ترکیب های ذهنی جدید، اختراع و درک ناگهانی صورت می‌گیرد. در درک ناگهانی بچه می‌تواند نتیجه عمل خود را هم پیش‌بینی و مجسم کند یعنی اول تجسم عمل را دارد بعد دست به عمل می‌زند. او مراحل رشد را تا نوجوانی توضیح می‌دهد که درهر مرحله‌ی سنی، تغییرات شناختی جالبی در ذهن و مغز آدمی رخ می‌دهد که اوج این رشد شناختی درنوجوانی است. به این ترتیب پیاژه آدمی را اساساً خلاق تصور می کند که در هر مرحله، به توانایی‌های ذهنی و احساسات و افکار تازه‌ای دست می‌یابد و آزادی، رهایی برای تجربه و کشف وجستجوهای شخصی برای رسیدن به تفکر خلاق از اساسی‌ترین توصیه های وی به شمار می آید. به نظر پیاژه بحث تعادل جویی بسیار کلیدی است .آدمی به خاطر تنش ها، دچار بی‌نظمی درونی و فکری می شود و برای رسیدن به تعادل قبلی،اعمالی انجام می دهد مثلاً به خاطر یک سوال، آرام وقرار ندارد و به مطالعه می پردازد یا پرسش می کند و یا آزمایش می کند و...تا به پاسخ برسد و همین امور باعث می شوند که او یک گام از تعادل قبلی بالاتر رفته و ضمن این که به تعادل جدیدی می رسد ، شناخت او نیز رشد می کند . برای هر نو آوری و ابداعی در وهله ی اول باید به سطحی از تعادل قبلی رسید .اگر پله های قبلی طی نشده و شناخت به تعادل نرسیده باشد، تعادل بعدی با مشکل مواجه می شود و نوآوری به سختی ظهور می نمایدو اگر پله های قبلی شناخت به خوبی طی شده باشند، تعادل جویی جدید باعث می شود که انسان ،آن موجود قبل نباشد و تغییراساسی شناختی پیدا می‌کند.

  امتیاز: 0.00