منو
 صفحه های تصادفی
تعاریف آموزش و پرورش
مدار نمایش اعداد از طریق 7Segment
نقش والدین در آموزش تنیس
غزوه بنی قینقاع
پروتاکتینیوم
پایه برچه ای
اهتمام امام سجاد علیه السلام به نمازهای نافله
رهایی از احساس تنهایی
تقسیم بندی و نامگذاری گسله ها
پیمان برادری
 کاربر Online
650 کاربر online
 : فیزیک
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از صفحه قبلی اقدام کنید.   کاربر offline معصومه قاسمی 3 ستاره ها ارسال ها: 372   در :  سه شنبه 25 بهمن 1384 [03:43 ]
  جست وجو در علت هاى پیشرفت یا رکود علمى در جامعه هاى بشرى
 

چند روز پیش رسانه ها خبر دادند شوراى انقلاب فرهنگى درصدد بررسى راه هاى تولید، توسعه و ترویج علم و پژوهش علمى برآمده و از صاحب نظران خواستار اظهارنظر و پیشنهاد شده است.
نویسنده این سطور مدت ۱۵ سال از (سال ۱۳۴۵ تا ۱۳۶۰) بر روى تاریخ علم کار مى کرد و اندک اندک کارش داشت به حد قابل قبولى مى رسید که امکاناتش گرفته شد و ناخواسته از ادامه کار بازماند. با این حال همیشه دغدغه ترویج علم را داشته است و دارد.
یک سال پیش از او خواسته شد تا در مجمعى از استادان دانشگاه درباره علت هاى پیشرفت یا رکود علم در جامعه هاى بشرى صحبت کند. نوشته زیر متن آن سخنرانى است.
???
آنچه در این گفتار آمده است، نتیجه گیرى هاى قطعى و مسلم نیست. بلکه تنها تلاشى است براى گشودن بحث در این باره. چنین بحثى بى شک بسیار ضرورى است و کمک مى کند دریابیم چرا دستاورد علمى ما در صد سال گذشته چنین ناچیز بوده است.
باید بگویم که من صالح ترین فرد یا حتى در شمار صالح ترین افراد، براى گشودن این بحث نیستم، بلکه قصدم این است که آنچه را گفته مى شود دیگران بررسى کنند و به بوته نقد کشند، تا بلکه نتیجه دلخواه حاصل شود.
پرسش هایى که از خود مى کنیم بیشتر از این قبیل اند:
چه شد که تمدن مصر پس از آن درخشش زودهنگامش در شش تا چهار هزار سال پیش پس از آن پیشرفت ها در نجوم، ریاضیات، پزشکى و معمارى از رفتار بازماند و پیشگامى خود را از دست داد؟ چه شد که یونانیان در ۲۵۰۰ تا ۲۰۰۰ سال پیش آنچنان درخشیدند و سپس خاموش شدند؟ چه شد که رومیان با آن توانایى هاى درخشان جنگى و کشوردارى و آن قلمرو وسیع نتوانستند دستاورد علمى چشم گیرى داشته باشند؟
درخشش فرهنگ اسکندرانى چگونه پدید آمد؟
درخشش علمى ناگهانى جهان اسلام چرا پس از کمابیش چهار سده خاموشى گرفت؟
چرا قطب نما در چین کاربرد واقعى خود را نیافت و دیگران از آن بهره گرفتند؟
چرا نیروى بخار پس از آنکه در چین و مصر شناخته شد، کاربرد واقعى نیافت؟
چرا ایرانیان با اینکه از صنعت چاپ آگاه بودند، تا سده ها از آن بهره نگرفتند؟
چرا اسپانیا و پرتغال پس از آنکه جهان را میان خود تقسیم کرده بودند، به کشور هاى فقیر و درجه دوم تنزل یافتند؟
بسیارى از اینگونه پرسش ها وجود دارد که توجه به آنها و یافتن پاسخ شان مى تواند براى آینده کشورمان سودمند باشد و کار تاریخ علم پاسخ دادن به آنها است.
نخستین عامل پیشرفت علم، درک و احساس نیاز است. یعنى جامعه با مشکلى روبه رو مى شود و مى خواهد راه حلى پیدا کند. اگر کشف یا اختراعى پاسخگوى یک نیاز همگانى نباشد، به زودى فراموش مى شود یا کاربرد دیگرى پیدا مى کند.
هنگامى که در نخستین سده هاى میلادى نیروى بخار در مصر شناخته شده بود، کاهنان از آن براى فریفتن مردم استفاده مى کردند، یعنى نیروى بخار را براى گشودن خودکار در معبد به کار مى بردند. در چین حتى قایق بخار هم ساخته شده بود، ولى با توجه به گران و حجیم بودن سوخت و فراوانى و ارزانى نیروى کار به زودى به فراموشى سپرده شد.
چینیان قطب نما و خاصیت جهت نمایى آن را مى شناختند، ولى از آنجا که اهل دریانوردى نبودند، آن را جز براى امور دینى به کار نگرفتند. در حالى که دریانوردان مسلمان به یارى آن سراسر اقیانوس هند را زیر سلطه خود گرفته بودند.
هنگامى که در سده سیزدهم قطب نما به اروپا راه یافت، همچنین بر اثر نهضت ترجمه، داده هاى اخترشناسى، جغرافیایى و نقشه نگارى اروپاییان بهتر شد، دریانوردان از مدیترانه فراتر رفتند و اندک اندک به کرانه هاى باخترى آفریقا رو نهادند و بستر پیشرفت هاى بعدى را فراهم کردند.
براى نمونه با بهبود دریانوردى، کشتى هاى بهترى ساخت شد، صید بیشترى میسر شد، صید بیشتر لزوم بازار بیشترى را در جا هاى دورتر پیش آورد. ماهى را نمى شد مدت زیادى نگه داشت. در جست وجوى راه حلى در سده چهاردهم هلندیان شیوه نمک سود کردن ماهى را یافتند و توانستند آن را براى مدت هاى بیشترى نگه دارند. تاجران ماهى ثروتمند تر شدند و باز کشتى هاى بهترى ساختند و تاجران هلندى با این کشتى ها به سراغ بازار هاى تازه رفتند و به زودى امپراتورى هلند در خاور دور و آمریکا به وجود آمد.
همین رویداد کوچک در یک کشور کوچک تازه استقلال یافته موجب اختراع میکروسکوپ، پیدایش کسر اعشارى و در عین حال پیشرفت هنر نقاشى شد و شخصیت هایى چون اسپینوزا، استوین و رامبراند را به عرصه رساند.
وقتى پاپ هاى روم براى بسط و ادامه قدرت و نفوذشان آزادسازى اورشلیم و مدفن عیساى مسیح را بهانه جنگ هاى صلیبى کردند و به کشور هاى اسلامى لشکر کشیدند، صلیبیان اروپایى در شرق با تمدن پیشرفته ترى روبه رو شدند و بسیارى پدیده هاى صنعتى و فنى تازه یافتند و آنان که هوشمندتر بودند، دیدند این به قول آنان ?کافران? مردم فرهیخته تر و داراى زندگى بهترى هستند که جهان مسیحى قادر به شکست شان نیست. پس درصدد برآمدند تا با دانش و فرهنگ شان آشنا شوند و همین نهضت ترجمه را رونق بخشید.
همین رویداد براى ما ایرانیان پیش آمد. وقتى در جنگ هاى ایران و روس در حدود۲۰۰ سال پیش شکست خوردیم، برخى فرهیختگان ما علت را دریافتند و درصدد کسب دانش و صنعت اروپا برآمدند، بى آنکه در این راه توفیقى حاصل کنند.
اما در نیمه همین سده بیستم وقتى ماهواره اسپوتنیک به فضا پرتاب شد، آمریکا از خواب ناز پرید و با سرعتى
باورنکردنى به نوسازى سیاست هاى علمى، آموزشى، فرهنگى و اجتماعى خود پرداخت. مک کارتیسم را کنار گذاشت، لایحه حقوق مدنى را به تصویب رساند و نهضت ترجمه آثار روسى را آغاز کرد.
اما اسپوتنیک چگونه و چرا پرتاب شد؟
در سال ۱۹۴۶ هنگامى که شوروى تازه یک سال پیش از یک جنگ ویرانگر و هولناک رها شده بود، سراسر کشور ویران و پر از میلیون ها معلول جنگى بود و هنوز اقتصاد دوران صلح راه نیفتاده بود دولت شوروى حقوق کارکنان علمى را دو برابر کرد و صدها جاسوس علمى و صنعتى را به استخدام خود درآورد.
نهضت ترجمه در مقیاسى عظیم به راه افتاد، مرکز اسناد و آگاهى هاى علمى ایجاد شد و در مدت ۱۰ سال راه کیهان را گشود.
اما چرا همین کشورى که این شگفت انگیز ترین ناو هاى کیهانى و پیشرفه ترین هواپیما ها را مى ساخت، در ساختن اتومبیل، تلویزیون یا حتى بیل این قدر خام دست بود؟ چرا در حالى که نیروى کار، سرمایه و مواد خام لازم را داشت، مردم مجبور بودند براى تهیه مسکن یا حتى چرخ خیاطى مدت ها انتظار بکشند؟
این از یک رشد ناهماهنگ ناشى از سلطه مرجع قدرت حکایت مى کند، که متکى به نیاز مردم نیست و ناگزیر در جایى متوقف مى شود.
پیشرفت علمى، و نه تنها پیشرفت فنى، نیازمند یک خواست جمعى است. تمایل فردى مى تواند آغازگر، آسان گر یا یارى رسان پیشرفت علم باشد، ولى به تنهایى کافى نیست، نمونه هاى بارز آن ایجاد رصدخانه هاى مراغه و سمرقند است که خوش درخشیدند، ولى دولت مستعجل بودند.
مى دانیم که در نیمه سده هفتم میلادى یعنى از سال ۲۶ هجرى سپاهیان اسلام به ایران ریختند و ساختار و سکون جامعه را زیرورو کردند. از آن پس قیام ها و سرکوب هاى پى درپى روى داد، تا صد سال بعد سپاهیان ایرانى خلیفه اموى را کشتند و خلیفه عباسى را بر جایش نشاندند.
چه شد که با وجود این جنگ و شکست و شورش، در سرزمین هاى اسلامى کسانى چون جابربن حیان، کندى، خوارزمى، بنومرسا، فرغانى، رازى، بوزجانى، اهوازى، ماهانى، بیرونى، ابن سینا، ثابت بن قره، بتانى، حنین ابن اسحاق، فارابى، مسعودى، طبرى، ابن یونس، کوشیار، زهراوى، کرجى، ابن هیثم، خیام، خازنى، غزالى، دینورى، صوفى، ابن بنا، مجریطى و ابن رشد پیدا شدند؟
چه شد که با وجود کشتار و ویرانى هول انگیز مهاجمان مغول در قلمرو شرق مسلمان کسانى چون نصیرالدین طوسى، قطب الدین شیرازى، دبیران قزوینى، کمال الدین فارسى، رشید الدین همدانى و ده ها تن دیگر درخشیدند و برخى از بغرنج ترین موضوع هاى علمى و فلسفى را به میان کشیدند؟ و چگونه این هر دو درخشش دیر یا زود خاموش شد؟
در توجیه اولى گفته شده است ظهور اسلام مرجع قدرت را درهم شکست، ساختار طبقاتى را فرو ریخت و به هر کس که امکان و استعدادى داشت فرصت داد تا درس بخواند یا به عنوان زیارت، زادگاهش را ترک گوید و با زبان مشترکى که در نیمى از دنیاى قدیم رواج یافته بود با دیگران به مبادله آگاهى بپردازد.
مسلمانان در شرق با هندیان و چینیان، در غرب با شامیان، قبطیان، یونانیان، سیسیلیان، بربر ها و بسیارى دیگر آشنا شدند. کتاب هاى فراوانى به وسیله سریانیان، صابیان، ایرانیان، یهودیان و هندیان به عربى ترجمه شد و دانش و فرهنگ ملت هاى دیگر را در اختیار مسلمانان گذاشت.
فرضیه دینى حج موجب مى شد که دانشمندان مسلمان در مکه با یکدیگر آشنا شوند و تحت تاثیر آن میل به جهانگردى پیدا کنند.
کانون هاى علمى گوناگون در بغداد، قرطبه، قاهره، دمشق، قیروان، فاس، مراکش، طلیطله، اشبیلیه، غرناطه، موصل، شیراز، اصفهان، رى، نیشابور، توس، هرات، مرو، سمرقند و غزنه دانشجویان را از سراسر سرزمین هاى اسلامى به سوى خود مى خواندند.
از سوى دیگر این پراکندگى و گستردگى مرکز هاى علمى، تحت سلطه حکومت هاى مختلف به دانشمندان امکان مى داد تا جاى مناسب را براى کار خود بیابند و اگر احساس خطر کردند، به مرکز دیگرى در قلمرو حکومت دیگر بروند. همانگونه که ابن سینا از خوارزم به سوى رى و همدان و اصفهان گریخت و فخررازى از رى به هرات رفت.
اما علت شکوفایى علم در دوره اولیه تسلط ایلخانان مغول، فقدان تعصب در فرمانروایان و کنجکاوى سیرى ناپذیر آنان بود که از ویژگى هاى کودکان و ملت هاى جوان است. در عین حال فروریختن مرجع قدرت و ساختار طبقاتى هم باز نقش خود را اعمال کرد.
علم در چین متکى و وابسته به مرجع قدرت بود، در ایران باستان و امپراتورى روم هم، چنین خصلتى داشت، به همین دلیل نتوانست رشدى همگون و پیوسته داشته باشد و پیشرفت کند.
مبارزه مرجع قدرت با علم از سده سوم هجرى در بغداد آغاز شد و اندک اندک به جا هاى دیگر کشید. دانشمندان و اندیشمندان نخست به ایران مصر و اندلس رو نهادند و کوشیدند علم را در آن جا ها گسترش دهند، اما خلیفه در هر جا که توانست چوب تکفیر را بلند کرد.






شگفت نیست که محمود غزنوى انگشت به در کرده بود و گرد جهان قرمطى مى جست. او اگر براى افزودن بر شکوه دربارش دانشمندانى را هم به خدمت مى گرفت، از آنان مى خواست تا سخن به مراد او گویند نه بر پایه علم خویش، همچنان که از شاعران مى خواست تا لشکرکشى و تاراج و کشتار او را بستایند، نه پهلوانى هاى رستم را.
نظامى عروضى در چهار مقاله نقل مى کند، چگونه محمود مى خواست کسى را بکشد که گفته بود در سمت شمال سرزمین هایى است که در آن شش ماه شب و شش ماه روز است.
اما هنوز دانش یک فعالیت جمعى بود و گروه هایى مانند اخوان الصفا مى کوشیدند با تالیف رساله هایى در مقدمات دانش و انتشار آنها در میان مردم ، دانش را ترویج کنند و جامعه هاى شیعى، زیدى و اسماعیلى از دانش حمایت مى کردند.
با افزایش ثروت و مکنت و پیدایش طبقه اشراف، طول نکشید که دانش از دو سو مورد حمله قرار گرفت، هم از سوى اشراف و هم از سوى متکلمان و صوفیان. گروه اول به دلیل احساس خطر براى موقعیت شان مخالف چون و چرا و آزادى فکرى بودند. آنان نمى خواستند کسانى بگویند:
محنت مفلس چراست دریا- دریا
نعمت منعم چراست کشتى _ کشتى
یا
اگر دستم رسد بر چرخ گردون
از او پرسم که این چون است و آن چون
یکى را مى دهى صدگونه نعمت
یکى را لقمه اى آغشته در خون
بلکه مى باید مى پذیرفتند که ?قضاى آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد.?
اما متکلمان و صوفیان چون و چرا را رخنه در ایمان مى شمردند و مقدمه کفر. سده ها پیش، وقتى سقراط را جام شوکران نوشاندند و دیوجانس کلبى خمره نشین شد، حلواى دانش یونانى را آماده مى کردند، تا فاتحه اش را هم بخوانند.
هنگامى هم که حسین ابن منصور حلاج، عین القضات و سهروردى را مى کشتند، نفس دانش را مى گرفتند.
نگویید که دانش یونانى مدت ها پس از سقراط و دانش ایرانى مدت ها پس از حلاج رونق داشت. علم نه یک باره پدید مى آید و به ویژه نه یک باره مى میرد. پیدایش و مرگ آن در بستر زمان فراهم مى شود. خواجه نصیر و خواجه رشیدالدین و دیگران با آمدن مغول دانشمند نشدند، آنان جانشینان بیرونى، ابن سینا و خیام و وارثان آنان بودند، که در آن هنگام بستر مناسب را براى شکوفایى استعدادشان یافتند.
ممکن است گفته شود در اروپا هم برونو را سوزاندند و گالیله را به توبه واداشتند. پس چرا دانش همچنان پیش رفت؟ پاسخ این است که در زمان آنان دانش همه گیر شده بود، نزدیک به ۳۰ دانشگاه به وجود آمده بود، نیروهاى رقیب وجود داشتند، اصلاح دینى اندیشه هاى جزمى را به چالش کشیده بود. ولى مى توان براى نشان دادن وضع در میهن خودمان چند حکایت را یادآور شد:
در شرح حال انورى نوشته اند، روزى بر در مدرسه اى که در آن درس مى خواند ایستاده بود. دید مردى با اسب و غلام و ملازم و کبکبه و دبدبه مى گذرد. از مردم پرسید: او کیست؟ گفتند معزى ملک الشعرا است. انورى با شگفتى گفت: ما در این جا براى کسب دانش دود چراغ مى خوریم و گرسنگى مى کشیم و کسى را پرواى ما نیست، حال آن که او براى دروغى چند که گهگاه به هم مى بافد، به چنین مقامى رسیده است؟ از آن پس انورى هم راه معزى را در پیش گرفت و با سرودن قصیده گردل و دست بحروکان باشد، دل و دست خدایگان باشد، به دربار سنجر راه یافت و استعداد درخشان خود را صرف گفتن دروغ به این و آن و تلکه کردن آنان کرد، بى آنکه گهگاه تاسف خود را پنهان سازد:
بسا سخن که مرا بود و آن نگفته بماند
زمن نخواست کس آن را و آن نهفته بماند
باز در شرح حال عبید زاکانى نوشته اند، که او رساله اى در نجوم تالیف کرده بود و آن را به نزد فرمانرواى مظفرى شیراز برد. دربانان به او گفتند که شاه حوصله این چیزها را ندارد، اگر شعرى، لطیفه اى، چیزى بلدى، بنویس و به خدمتش ببر، تا بتوانى به جایى برسى!
داستان سوم مربوط است به میرزا محمود قمى، از معاصران ناصرالدین شاه که در پاریس در رشته اخترشناسى تحصیل کرد و گویا موفق به کشف ستاره اى هم شد. او وقتى به میهنش بازگشت، رئیس تلگراف خانه قم شد.

  امتیاز: 0.00